خه‌خه به نام ايزد آن روي کيست يارب

شاعر : انوري

آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لبخه‌خه به نام ايزد آن روي کيست يارب
بر چرخ حسن آن رخ خورشيد برج کوکبدر وصف حسن آن لب ناهيد چنگ مطرب
بيمار هجر او را اين مرگ صورتي تبمسرور عيش او را اين عيش عادتي غم
دامن فکند زلفش بر روز روشن از شبنقشي نگاشت خطش از مشک سوده بر گل
جزعيست چشم شوخش سحر اندرو مرکبداميست چين زلفش عقل اندرو معلق
گه ماه مي‌نگارد در ره ز نعل مرکبگه مشک مي‌فشاند بر مه ز گرد موکب
بربست روي خود را بشکست نيش عقربدر پيش نور رويش گردون به دست حسرت
ترتيب کفر وايمان آيين کيش و مذهببردارد ار بخواهد زلف و رخش به يک ره
اي انوري چه لافي چندين ز قلب و قالبدر من يزيد وصلش جاني جوي نيرزد